لابه لای خاطرات

روبروی خاطرات دیروز که مینشینی

چند صفحه آنورتر

جایی که هنوز برف می آید

از پشت شیشه های بخار زده

دستهای مرا ببین

هنوز هم برایت دست تکان میدهم

در انتهای امروز

در امتداد روزهای دیروز

راستی به باغچه دیروز هم سر بزن

گلهای تازه بی تو یخ کرده اند

برایم چای بیاور

و یک فنجان از لحظه های من بنوش

نگاه کن

آسمان هنوز آبی است

وقتی نگاه میکنی

در چشمان تو می توان آسمان را دید

برای تو


هنوز هم چشمهایت می درخشند

یادت هست

گفته بودم چشمهایت خانه را روشن خواهد کرد

نشانی این لحظه ها را از تو گرفته بودم

وقتی پشت آخرین دیوار پیدا نبودی

من منتظر آمدنت بودم

درست لحظه ای که نبودی

و آمدی

درامتداد لحظه های برفی

و اینک

بانوی برفی من

به تماشا می نشینم

باتو

لذت روزهای بودنت را

کابوس

هنوز هم تند تند می دوی

نمیدانم

پشت سرت راهم نگاه کردی

تو برایم بگو

چرا گاهی در بیداری هم خواب میبینم

.

.

.


در انتهای کوچه باد میپیچد

در انتهای کوچه باد میپیچد

بانو به استقبال برف بیا

زمستان

آرام ارام

پیدا میشود

و تو در ابتدای شعرهای من دست تکان میدهی

پاییز

پاییز آرام آرام میردود

اما

دوستش دارم

پاییز تورا آورد

لابه لای برگهای زرد

و در امتداد پاییز

تو آمدی

بانوی برفی من

زمستان نزدیک است

از پنجره ای رو به شب مرا نگاه کن

انگار قرار است برف بیاید

بانوی برفی

ترانه های تازه

با بهانه های نو آغاز میشوند

همیشه

تو میخندی و زندگی آغاز میشود

به بارش بی امان آسمان بنگر

ابرها دلتنگند

و زندگی با حضور تو در روزهای پاییزی

شکل میگیرد

تو میخندی  و زندگی آغاز میشود

سرگیجه میشوم

از عشق

لحظه ای آرام

آرام آرام

تنها نگاهم کن

عاشقم

هنوز هم عاشقم

نگاهم کن

در انتهای زوال تنهایی ها

تن پوش با تو بودن را

خودت

تنها خودت

تنها خودت بودی که بر تن لحظه های من پوشاندی

و اینک

در نهایت خواستن ها

تو میخندی

و زندگی آغاز میشود

.

.

.

-2


همیشه حرفهایم با شعرهایم زده ام

همیشه

باران که بیاید

دستهایم خیس خیس

سوی تو می آیند

می دانم گاهی هوای دلم بارانی ست

نگاه کن من کجای این شعر نشسته ام

دور دور

شعرهایم از من دور میشوند

دلم باران می خواهد

دلم

باران میخواهد

گاهی ببار

قول می دهم دستهایم خیس خیس

به سوی  تو سرازیر می شوند

و شعر می گویم

از انزوای گنشجکهای کنار پنجره مان

تا برف

راستی برف هم که بیایید

زمستانمان شروع میشود

کنار دستهای  تو اما

انگار باران میخواهد ببارد

.

.

.

-4


شعر سپید

هنوز هم شاعرم

و شعرهایم بوی تورا میدهند

لحظه ها که سپید باشند

شعر می گویم

شعری سپید

برای تو

انتهای راه پیداست

قدمهایت را تندتر بردار

یادت هست

گفته بودی

به انتهای راه که برسیم

میتوان پشت شیشه ها

آرام آرام برف ها را دید

که می بارند

لابه لای دست های ما

قدری تندتر بیا

یاییز شده

خودت میدانی

پاییز موسم رسیدن است

و چه راه پر پیچ خمی

حالا انتهای راه پیداست

دستهایت را به من بده بانو

چند قدم بیشتر نمانده

.

.

.

-18


گاهی حال دلم خوش نیست

این روزها

این روزها هوای دلم گاهی خوش نیست

بادی که می وزد

در و دیوار دلم زود میشکند

گفته بودی

زیاد دور بر این پنجره های شکسته

دور دور نزنم

آدمی است دیگر

گاهی دلش برای تمام پروانه ها تنگ میشود

گاهی دلش میخواهد پرواز کند

ولی سر آخر

پشت حصاری از

سیمان

آهن

آجر

گرفتار است

بانو راستش را بخواهی

گاهی حال دلم خوش نیست

خودم هم نمی دانم

.

.

.

-24

عشق

خودت خوب میدانی

سر منزل تمام مقصودها عشق است

لحظه ای زیر باران با من قدم بزن

عشق در لحظه ها جاریست

رد شو

از لحظه هایی که بی حضور عشق رنگارنگند

و دریاب

لحظه ناب عاشقی را

عشق در هر زاویه جاریست

از هر طرف که نگاه کنی در انتهای تمام جاده ها

عشق پیداست

.

.

.

-26

بانو باران می آید

بانو

بوی پاییز می آید

از کنار پنجره تنهایی که رد میشوم

دستهایم انگار نم دارند

گفتم تنهایی

انگار عمر روزهای گرم تمام شده

نگاه کن

باران می آید

پاییز پشت در خانه مان ایستاده

کمی نفس بکش

بگذار برگهای زرد زیر پاهای تو

صدای پاییز ا زمزمه کنند

راستی برایم دست تکان بده

پشت قاب شیشه ای چشمهای من

باران میبارد

.

.

.

-31

تو میدانی

در ابتدای لحظه های بارانی

حال مرا تو بهتر از خودم میدانی

من گم شد در امتداد نگاه تو

تو معنی نگاه مرا خوب میدانی

یک بار برای من شاعرانه بخوان

از بیت هایی که میدانم و تو میدانی

من حال و هوای دیدنت را دارم

تو حال و هوای مرا خوب میدانی

دستهایت کنار دستهای من است

این شعر تو گفتی خودت که میدانی

.

.

.

باران که ببارد هر دو خیس میشویم

مینویسم برای بانوی برفی

-48

بگو پاییز بیاید

بگو پاییز بیاید

از کدام پنجره

مهم نیست

باران که ببارد

هر دو خیس میشویم

تو راست میگفتی

زیر قطره های باران

میتوان زندگی را دید

و من نگاه میکنم

بانوی برفی ام را

زیر قطره های باران

.

.

.

-56


پاییز نزدیک است

در انتهای دور

با قامتی سپید

از کوچه های شب رد میشوی

بانوی برفی

کمی برای من برف بیاور

خودت گفتی که چیزی نمانده

پاییز نزدیک است

و خاطره ها

یکی یکی

از دست های ما میبارند

حالا برای من شعری بخوان

بیا نزدیکتر

میخواهم

تو را در ازدحام شب بسرایم

بانوی برفی

آرام تر قدم بردار

تو را مرور میکنم

در انتهای یک شب سیاه

کنار عابری که رفت

ز لحظه های بی عبور

دوباره

من

عبور می کنم


کنار چشمهای تو

در التهاب لحظه ها

گذشته های دور را

دوباره باز من همین

نگاه را مرور می کنم


تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطر ها و نورها

نشانده ای مرا کنون

به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها


نگاه کن به خاطره

چه ساده غم

درون سینه ام آب میشود

تو

لبخند میزنی

و

لجظه ها

دوباره در نگاه من

چه ساده

در هجوم خنده های تو

مرور میشود

مرا ببر امید دلنواز من


ببر به شهر شعر ها و شورها


به راه پر ستاره ه می کشانی ام


فراتر از ستاره می نشانی ام

.

.

.

.

تنها برای تو مینویسم

بانوی برفی من

1391/06/03






پاییز که بیاید

حال من هم شاید بهتر باشد

چقدر این بهار طولانی شد بانو

چرا نمی آیی

چرا نمی آیی

دلم تنگ آمدنت شده


آسمان گرفته بود

آسمان گرفته بود

و دل من نیز

قطره ای باران

آرام آرام

میدوم من باز

آرام آرام

آسمان باز میگیرد

دل من نیز

در گذر از جاده ها

نام تو باز

سر میروم از نیاز

آسمان میگیرید

نام تو باز

میتراود لابه لای شیشه ها


...............

در انتهای تمام کوچه

بوی برف می آید

انگار تو از آسمان

به نزدیکی دستهای من رسیده ای

باران میبارد

و تو آرام آرام از راه میرسی

بانوی برفی