بهار

نگاه کن

گاهی نسیم لابه لای بهار میپیچد

باران میگیرد

خاصیت بهار است

نو شو

تازه شو

بنشین کنار من

شوق دیدار تو هزاران بهار در آستین دارد

.

.

.

تنها برای تو مینویسم

بانوی برفی من

1390/12/22


صبح نزدیک است


در انتهای شب

دستهای تو

چراغ میشوند

چراغ راه

و صبح نزدیک است

در انتهای زمستان


نگاه کن

تمام لاله ها باز شده اند

و دستهایت طلیعه روشنایند

در انتهای ظلمت

ای عشق

لبخند بزن

فردا در دستهای تو پنهان است

.

.

.

تنها برای تو مینویسم

بانوی برفی من

1390/12/22

نو میشوم با تو

و اینک

در آستانه بهار

تمام میشود سالی که تورا به من رساند

و من شبیه تر شده ام به تو

شبیه همین سطرهای سپیدی که می خوانی

دلم تنگ شده

در آستانه بهاری دیگر

دستهایم را کنار دستهای تو میکارم

سبز خواهم شد

میدانم

میدانم

و نسیم میان من و تو

دیدار می پراکند

دیداری به وسعت زندگی.............

و من

نو میشوم با تو

و میرویم

در آستانه دیدار تو

دستانت را به من بسپار

جاده زیر پاهای ما گم میشود

وقتی می گویی سلام..........

.

.

.

تنها برای تو مینویسم

بانوی برفی من

1390/12/21


 

تنها برای تو مینویسم

حالا به اندازه تمام نادیده هایم

میبینم

راهمان یکی میشود

و از روزها

باهم

رد میشویم

راست میگویی بانو

گاهی

پیچ پیچ این لحظه های ناگزیر

دست های مرا از نوشتن

میچینند

اما بانو

تو که خوب میدانی

زیر تکه های برف

دستانم تنها به بهانه تو

روی کاغذهای سپید میلغزند

حتی اگر گاه بی صدا باشم

و از دستهایم نام تو تراوش نکند

هر کجای قصه که باشی

دوستت دارم...........

.

.

.

تنها برای تو مینویسم

بانوی برفی من.....................

1390/12/06