غروب میشود گاهی

شبیه منظره ای در انتهای دور دست

غروب میشود گاهی

و چشمهای منتظر در ازدحام شلوغ

بی فروغ میشود گاهی

تمام راهها بن بست و راهی نیست

مسیر رسیدن شلوغ میشود گاهی

پر از صدای نفس های تو میشوم هرروز

چه دور میشود صدای تو از لحظه های من گاهی

و چشمهای منتظر در ازدحام شلوغ

چه بی فروغ میشود

گاهی

.

.

.

تنها برای تو مینویسم بانوی برفی

1390/10/28


5آذر90

در همین حوالی

میان لحظه های من دمیده ای

بو می کشم هنوز

لحظه ی آمدنت را

زودتر بیا بانوی برفی من

برف هم که می آید

حالا نوبت آمدن توست

حالا که برای همیشه لحظه های من برفی است

بیا که لحظه بودنت را جشن بگیریم

بیا که متولد شوم

در همین لحظه

5آذر

.

.

.

تنها برای تو می نویسم

بانوی برفی من

5آذر 1390

شعری برای تو


خیره میشوی

و من

دور میشوم

از

لحظه های بی تو

لحظه ای که هستی

لابه لای دقایقی که

تنها نیستی

و دوباره

آرام میدوی

لابه لای دستهای من

نگاه کن

نام تو

از ریشه های شعر من روییده

نگاه کن

دستهایم

شبیه لحظه های سرودن نام تو شده اند

بانوی برفی

تنها برای تو می نویسم

تنها برای تو