میشود واژه ها را ساده کنار هم چید

و رفت و رفت و رفت

تا آسمان راهی نیست

وقتی که شعرهایم را می بافی

دستهایم لای دستهایت گم میشوند

خودت هم میدانی که تا آسمان  راهی نیست

وقتی که شعرهایم را می بافی

واژه هایم از روی دستهای خسته ام ناگزیر سرازیر میشوند

و شعری نو

در قاب چشمهای تو می سرایم

میشود،هنوز هم میشود لبنخد را در قاب چشمهای تو زندانی کرد

و مصرع به مصرع

با چشمهایت از فرداها سخن گفت

خودت گفته بودی

پشت این پنجره ها یک روز باران می بارد

چرا دستهایم خیس باران نیست؟