می شناسیم
لا به لای دست های تو
انگار
سال ها دویده ام
و در انتهای همه راه ها
دستان تو بهترین همراه بوده اند
. تو نگاه میکنی به چشمهای من
و
می شناسیم
لا به لای دست های تو
انگار
سال ها دویده ام
و در انتهای همه راه ها
دستان تو بهترین همراه بوده اند
. تو نگاه میکنی به چشمهای من
و
می شناسیم
روبروی ایوان که می نشینم
دستهای زودتر میرسند
و
نگاه میکنی
چه بی بهانه
لابه لای برگهای سبز تازه روئیده
دنبال آخرین لبخند تو میگردم
تو اینجایی
روبروی چشمهای من
حالا
هر وقت که دلم تنگ نگاهت میشود
بی بهانه قدم میزنم
لابه لای سرزمین تو در توی چشمانت
و دوباره باز دست در دستان من
میدوی
لابه لای کاغذهای سپید
و دستهایی که تنها برای تو مینویسند
گاهی نسیم لابه لای بهار میپیچد
باران میگیرد
خاصیت بهار است
نو شو
تازه شو
بنشین کنار من
شوق دیدار تو هزاران بهار در آستین دارد
.
.
.
تنها برای تو مینویسم
بانوی برفی من
1390/12/22
در انتهای شب
دستهای تو
چراغ میشوند
چراغ راه
و صبح نزدیک است
در انتهای زمستان
نگاه کن
تمام لاله ها باز شده اند
و دستهایت طلیعه روشنایند
در انتهای ظلمت
ای عشق
لبخند بزن
فردا در دستهای تو پنهان است
.
.
.
تنها برای تو مینویسم
بانوی برفی من
1390/12/22
و اینک
در آستانه بهار
تمام میشود سالی که تورا به من رساند
و من شبیه تر شده ام به تو
شبیه همین سطرهای سپیدی که می خوانی
دلم تنگ شده
در آستانه بهاری دیگر
دستهایم را کنار دستهای تو میکارم
سبز خواهم شد
میدانم
میدانم
و نسیم میان من و تو
دیدار می پراکند
دیداری به وسعت زندگی.............
و من
نو میشوم با تو
و میرویم
در آستانه دیدار تو
دستانت را به من بسپار
جاده زیر پاهای ما گم میشود
وقتی می گویی سلام..........
.
.
.
تنها برای تو مینویسم
بانوی برفی من
1390/12/21
میبینم
راهمان یکی میشود
و از روزها
باهم
رد میشویم
راست میگویی بانو
گاهی
پیچ پیچ این لحظه های ناگزیر
دست های مرا از نوشتن
میچینند
اما بانو
تو که خوب میدانی
زیر تکه های برف
دستانم تنها به بهانه تو
روی کاغذهای سپید میلغزند
حتی اگر گاه بی صدا باشم
و از دستهایم نام تو تراوش نکند
هر کجای قصه که باشی
دوستت دارم...........
.
.
.
تنها برای تو مینویسم
بانوی برفی من.....................
1390/12/06
از همان مسیر برفی
که هیچگاه گمش نکردم
در لحظه ای سپید
قبل از حضور من میرسی
و آسمان
دانه دانه میبارد
سپید سپید سپید
.
.
.
تنها برای تو مینویسم بانوی برفی من
1390/11/20
حالا در همین حوالی
نزدیک صبح
وقتی آرام آرام
در لابه لای نسیم صبح می پیچی
و
گم میشوم در عطر حضور تو
از زیر دستهای من
میچکی لابه لای برگه هایی سپید
و شعر میشوی
شعری سپید
شبیه لحظه های برفی
.
.
.
تنها برای تو مینویسم بانوی برفی
1390/10/3
غروب میشود گاهی
و چشمهای منتظر در ازدحام شلوغ
بی فروغ میشود گاهی
تمام راهها بن بست و راهی نیست
مسیر رسیدن شلوغ میشود گاهی
پر از صدای نفس های تو میشوم هرروز
چه دور میشود صدای تو از لحظه های من گاهی
و چشمهای منتظر در ازدحام شلوغ
چه بی فروغ میشود
گاهی
.
.
.
تنها برای تو مینویسم بانوی برفی
1390/10/28
میان لحظه های من دمیده ای
بو می کشم هنوز
لحظه ی آمدنت را
زودتر بیا بانوی برفی من
برف هم که می آید
حالا نوبت آمدن توست
حالا که برای همیشه لحظه های من برفی است
بیا که لحظه بودنت را جشن بگیریم
بیا که متولد شوم
در همین لحظه
5آذر
.
.
.
تنها برای تو می نویسم
بانوی برفی من
5آذر 1390
خیره میشوی
و من
دور میشوم
از
لحظه های بی تو
لحظه ای که هستی
لابه لای دقایقی که
تنها نیستی
و دوباره
آرام میدوی
لابه لای دستهای من
نگاه کن
نام تو
از ریشه های شعر من روییده
نگاه کن
دستهایم
شبیه لحظه های سرودن نام تو شده اند
بانوی برفی
تنها برای تو می نویسم
تنها برای تو
خیس خیس
و تو انگار
از انتهای راه میرسی
بارانی
خیس خیس
و یک لبخند مهمان میکنی مرا
در انتهای باران
بارانی ام
و پاییز
فصلی دوباره است
روبروی شیشه ها تصویرم آب میشود
و شبیه خوابهای من
از امتداد باران
دستهای تو پیدا میشوند
بانوی برفی
.
.
.
تنها برای تو مینویسم بانوی برفی 90/8/14
این حرف ناتمام
از دستهای من جاری شده
و در چشمهای تو آرام میگیرد
بانوی برفی
وقتی که لبخند میزنی
انگار
شعری دوباره می شوم
نگاه کن....
از دستهای سردم جاری شده ام
و در چشمهای تو
آرام
آرام گرفته ام
.
.
.
لحظه ای بیا
آرام بگیر
و برایم شعر بخوان
بگذار
خط به خط ترانه هایم را از زبان تو بشنوم
وقتی که جاری شدند از دستهای من
و آرام گرفتند در چشمهای تو..................
.
.
.
تنها برای تو مینویسم
بانوی برفی
90/7/15
که لبخند تو
آرزویی دست نیافتنی تر است
بخند
به آسمان
به زمین
و..............
شاید در آن لحظه لایق ترین
به لبخند تو باشند........................
برای من شعری بخوان
لحظه ها را سبز تر کن
بیا
بگذریم
از نسیم
از لحظه ها
از امتداد تکرارها
بیا
.
.
.
برای تو مینویسم بانوی برفی 90/6/16
لحظه ای هست که می آیی
لابه لای صفحه های تقویم
دور خودم خط می کشم
اینجا تو آمدی
اینجا تو آمدی
اینجا تو آمدی
اینجا تو آمدی
اینجا تو آمدی
اینجا تو آمدی
.
.
.
برای تو مینویسم
بانوی برفی
90/5/18
انگار چشم تو
مهتاب میشود
میخندی و هنوز
در لابه لای گیسوان تو شب آب میشود
چشمان تو شبیه آخرین ایثار نور
آفتاب میشود
آفتاب میشود
حالا که بیداری من شبیه خوابهای دیروزند
میتوان باور کرد
از رد دستانت لابه لای تمام لحظه ها
یعنی تو اینجایی!
پشت پلکهای من
وقتی با یک لبخند
مرا تا بی نهایت میبری
یعنی تو اینجایی!
حالا تو اینجایی..................
ساکن شده ام
و نقش میزنم
نوشته هایی را
که شبیه خوابهای تو میشوند
نزدیک صبح................