تشویش


پر از آشوب و تشویشم

پر از حس پریشونی

پر از احساس گم گشتن

تو دنیایی که میدونی

نه اینجا رنگ دیروزه

نه داره شمع میسوزه

خودت دنیامو میبینی

نگاهت پر ز افسوسه

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/25

ادامه نوشته

سلام

سلام

بالاخره از یه راه دور رسیدم

وبلاگ تا ساعاتی دیگر به روز میشود


کاش میدانستی

 

کاش میدانستی که شب

 چشمان تو همرنگ ماه بود

کاش میدانستی نگاهت اخرین راه بود

کاش میدانستی که گم شد دست تو

در لابه لای دستهایم

کاش میدانستی

که جا ماند اسم تو

در گوشه دفترچه هایم

کاش میدانستی هنوزم وقت رفتن تلخه تلخه

کاش میدانستی که چشمات آخرین مصراع و حرفه

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/۲۸

ادامه نوشته

جای خالیت با حرف که نه

با بغض های جامانده در گلو هم پر نشد

با سلامهای هر شبم به ترانه های هم نام تو هم پر نشد

با رد پاهای به جامانده در خیابان های سرد

با جای خالیت روبروی تمام میزها هم پر نشد

با آن نگاهی که از تو برجای مانده برروی دیوارها هم پرنشد

جای خالیت با چشم که نه

با اشکهای لابه لای دفترم پر نشد

با واژه و نقطه و کلام

با شعرهای هر شبم هم پر نشد

جای خالیت با قابی شکسته

با تصویرهای لابه لای خواب هر شبم هم پر نشد

جای خالیت با تکرار خاطره بوق های انتظار

با تجسم خیال سلامی در امتداد انتظار هم پر نشد

بانوی برفی

گمت کردم انگار

لابه لای تمام کوچه ها و خیابان ها و سطرها و صداها

و جای خالی تو

هیچگاه

هیچگاه پر نشد

ادامه نوشته

دلم باران میخواهد

 

تمام روزها

پشت همین کوه بلند هم

غروب که میشود

دل نخلها هم میگیرد

لحظه ای که آرام میشوم

و غرق میشوم

در تمام رویاهایم

خوب میدانم

قحطی باران است اینجا

اما

نمیدانم چرا دلم اینقدر دلم باران میخواهد

درست مثل...........

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/۱۴

 

 

ادامه نوشته

حالا تمام من تصویر تو شده

 

حالا تمام من تصویر تو شده

احساس

بودنی بی همنشین شده

تو رفته ای ولی

پرواز میکنی

در لابه لای شب

آغاز میکنی

آغاز بودنت

آغاز رفتنت

آغاز بی نفس

پرواز کردنت

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/۱۳

 

 

 

ادامه نوشته

قاب شکسته

 

من روبروی تنهایی ام

در لحظه ای که نیستی

در لحظه ای که چون خواب

روبرویم می ایستی

در لحظه ای که شب

 تشبیه من شده

شبواره های من

شمعی ز شب شده

شب ماجرای من

شب بی فروغ بود

وقتی که رفتنت

ای کاش دروغ بود

در ماه و پنجره

لبخند تو نشست

وقتی که قاب از

تصویر تو شکست

وقتی که قاب شد

تصویر گم شده

هم ماجرای من

تعبیر گم شده

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/۱۲

 

 

 

باران

 

انگار پشت ابرها

هنوز هم میخندی

وقتی که شب تاریک میشود

وقتی که آسمان از چشمهای تو میبارد

باران میشوی

به روی دستهای من

باران

باران

باران

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/۱۱

 

نگاه تو در آینه

 

نگاه تو در آینه

کنار لحظه ای که نیست

کنار راههای دور

و شاعری که خسته نیست

کنار دستهای من

دوباره راه میروی

در انتهای دور دور

چه بی نگاه میروی

دوباره دور میشوی

در این غروب ناگزیر

میان رویاهای شب

میان عطر دلپذیر

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/۱۰

شبیه سلام................

 

همیشه روبرو دیوار بود

وقتی پشت تمام دیوارها

بوی عطری می آمد شبیه عطر ..

شبیه صدایی که از پشت دیوار می آمد

شبیه سیم ها

که فاصله را بر میداشتند

وقسمت میکردند

میان ۴ واژه

سلام..............

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/۹

آنسوی شعر من


انگار در آنسوی شعر من

یک فوج کبوتر سپید رد میشود

لبخند میزنی در آنسوی وهم من

احساس بی توبودنم شبیه شب میشود

احساس میکنم که از سکوت ، یک مشت گل سرخ چیده ای

نزدیک خوابهای هر شبم ، شاید دم صبح مرا دیده ای

شاید که رفته ای به ناکجای دور

شاید رسیده ای به سرزمین نور

شاید به قاصدک خبر سپرده ای

شاید که ماه را به آسمان برده ای

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/3


ادامه نوشته

اینجا غروب که میشود


اینجا غروب که میشود

دلتنگ روزهای گذشته میشوم

دلتنگ نغمه های شبانه

دلتنگ پرسه های دم غروب میشوم

اینجا غروب که میشود

من خیره میشوم به خلوت نخلهای سبز

یک آسمان درون من طلوع میکند

آواره پرسه های زیر باران میشوم

اینجا غروب که میشود

حسی شبیه قبل آخرین دیدار در من دوباره زنده میشود

گم میشوم به انزوای میدان چه ای سپید

وقتی غروب میشود

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/2


هرکجا هستم باشم


مدت هاست انگار وطنی ندارم

هر کجا هستم باشم

یک قلم هست

و چند تکه کاغذ

وطنم اینجاست لای همین کاغذها

هرکجا هستم باشم

همین که یک غروب مرا در غربت خویش فرو میبرد

رها میشوم

به دورها

به پیچ پیچ پرسه های شبانه،به کوچه های سپید

اینجا غروب زیباست

وقتی که ماه از پشت کوههای بلند مرا میبیند

وقتی که در امتداد مه غلیظ از خوابهای من رد میشوی

وقتی که پنجره رو به آفتاب و نخل های سبز باز میشود

و در دورها سراب میشود

وقتی که آب میشود

آرزوهای سپید دیروز

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/5/1


در انتهای رفتنم


در انتهای رفتنم به ساحلی که راه نیست

به موجهای سرکشی که قطره ای از آب نیست

به حس مبهم و غمی که در نگاه تو نشست

به آفتاب آخری که چشمهای مارو بست

به لحظه ای که رفتنت برای من عذاب شد

تمام راههای شب به چشم من خراب شد

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/31


شعری شبیه تو


در محبسی سیاه رو به خلوتی سپید

با یادی از نگاه تو پرواز میکنم

میله های قفس را شمرده ام ولی

انگار با هوای تو شعر آغاز میکنم

شعری شبیه شب شاعرانه ها

شعری پراز عبور نم نم این ترانه ها

شعری شبیه لحظه ای از شام آخرین

آن پیچ پیچ نگاه و سکوت آخرین

شعری که در انتهای آن تو لبخند میزنی

شعری که در انتهای آن تو لبخند میزنی

شعری که در انتهای آن تو لبخند میزنی

شعری که در انتهای آن تو لبخند میزنی

شعری که در انتهای آن تو لبخند میزنی

شعری که در انتهای آن تو لبخند میزنی

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/30


خلاصه میشوم در یک غروب طولانی


خلاصه میشوم در یک غروب طولانی

میان حال و هوایی که دارم و نمیدانی

میان لحظه رفتن میان ازمحلال

میان هرچه ندارم از این گذشته و حال

میان تپش های بی دلیل و سئوال

میان آرزوهای همیشه محال

میان خوابهای بی حضور و عزیز

میان لحظه های پر غرور و حضیض

میان کوچ ، رفتنی بی برگشت

میان آرزوی محال یک برگشت

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!


1389/4/29

ادامه مطلب جدید

ادامه نوشته

من،همان مسافر دیروززززززززززززززززززززز


در ازدحام یک انزوای شیشه ای

که در هر طرف تصویر تو تکرار میشود

شبیه خوابهای دم صبح من

مسافری از دستهای تو رد میشود

مسافری که شبیه دیروز من شده است

شبیه لحظه های عزیز دوست داشتن

شبیه راه رفتن در میان غبار

شبیه یک نفر در میان خواب داشتن

شبیه یک نفر که در ازدحام سپید

هنوز پشت غبار لبخند میزند

هنوز هم برای این ترانه ها

دوباره مصرع و قافیه هارا بند میزند

هنوز رد میشود از محال باور من

در انتهای سقوط سراب ساعت ها

دوباره روبروی من نگاه میکند

به کوچ ناگزیر این عادت ها

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!


1389/4/27

ادامه مطلب جدید

ادامه نوشته

پله های شب


صدای جیرجیرک ها که می آید

آسمان تار میشود

در هجوم سپیدی از مه غلیظ

از پله های شب که رد شوم

انگار نزدیک صبح

رد شدی از خواب شبانه ام

انگار تورا جایی دیده ام

در پشت شیشه ای تار

مسکوت و بیصدا

تصویر آخرین لبخند میشوی

رد میشوی از تمام خوابها و رویاها

رویای محال نارسیده میشوی

دستان سرد من پشت تمام شیشه ها

در لابه لای خطوطی رها شده

حالا که دستانت محال شده

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/26

حسی شبیه رهایی


اینجا دوباره دلتنگ میشوم

حسرت ز دستهای من به آسمان میرسد

در واپسین لحظه ای که رفت

این اسمان سیاه هم

گرفته بود

من در تلاقی این راه ناتمام

از عطر معطری سرمست میشوم

انگار در این بیابان گرم

شعری در امتداد تمام بیت ها میشوم

لبخند ماه به دستهای من

حسی شبیه رهایی دمیده است

پرواز میکنم در این قفس

انگار کسی مرا ندیده است

بانوی برفی در فراسوی باورم

از جاده های دور عبور میکند

لبخند میزند در انتهای هر زوال

انگار خاطرات را مرور میکند

از پشت شیشه ها یک باور سپید

مسکوت و بیصدا نظاره میکند

گاهی پر از ترانه میشود

گاهی به دورها اشاره میکند

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/25

نقطه چین


امشب میان فاصله ها راه میروم

بهار میشود

مابین پیچ آخرین کوچه

و فاصله ای که با بغض پر نمیشود

از دستهای من تا جایی خالی

روبروی یک میز خیالی جاری میشود

و من فکر میکنم

به تمام نقطه چین ها

به فاصله هایی که نقطه چین هایش به توان تمام جاهای خالی رسیده است

جای خالی نگاه

جای خالی صدا

جای خالی نسیمی که لابه لای شبها میپیچید

و حالا به جای تمام جاهای خالی

نقطه چین میگذارم

و آخر شعر من پر میشود از

...................................................

...............................................................

....................................................

نقطه چین

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/24

وبلاگ تا ساعاتی دیگر به روز میشود...........

بالاخره اومدم مرخصی............

وبلاگ تا ساعاتی دیگر به روز میشود...........

اینجا غروب که میشود

 

اینجا غروب که میشود

دلتنگ روزهای گذشته میشوم

دلتنگ نغمه های شبانه ام

دلتنگ پرسه های دم غروب میشوم

ایجا غروب که میشود

من خیره میشوم به نخلهای سبز

یک آسمان درون من طلوع میکند

آواره پرسه های زیر باران میشوم

اینجا غروب که میشود

حسی شبیه قبل آخرین قرار در من دوباره زنده میشود

گم میشوم به انزوای میدان چه ای سپید

بانوی برفی از خوابهای من رد میشود

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

۱۳۸۹/۴/۲۳

لحظه بعد از تو

 

و یک لحظه دیگر صدایی نبود

از آن روزها نشانی نبود

برای رهایی در آغوش باد

قفس راه آشنایی نبود

تو رفتی و انگار دل من گرفت

زمان و زمانه رنگ غم گرفت

دگر شبها شب وصل نیست

کسی انگار تورا از من گرفت...............

کسی که شبیه هیچکس نبود

و شاید زمانه تو را پس گرفت

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

۱۳۸۹/۴/۲۲

ادامه نوشته