شب هنگام

 

شب در انحنای دستهای من

آب میشود

آفتاب میشود

و چشمهایم باز باز است

وقتی سایه ای دور میشود

و من احساس میکنم آسمان به من نزدیک است

دستهایم را که بلند کنم

ماه

خاموش است

انگار از خوابهای من ردشده ای وقتی که بیدار میشوم

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

۱۳۸۹/۴/۲۰

ادامه نوشته

سلام


سلام به گوشه تنهایی هایم

سلام به ساعتی که هنوز هم پی روزهای نیامده میچرخد

سلام به آفتاب

سلام به باد

سلام به یاد

سلام......................................................................................

سلام رویاهای خیالم

که زیر دستهایم میبارند همیشه

اینجا تاریک است

و شب

که شبیه من است

و خاطری که در رگهایم میجوشد

سلام

به خاطرات برفی ام

و بانویی که از خوابهایم رد میشود

حالاکه دلتنگم

دلتنگم

دلتنگم

دلتنگم

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/17


ادامه نوشته

در برابرم


چشمهایم را که باز کنم

آفتاب میشود

روبروی دستهای من

روز میسوزد

شب برابر نخلهای سبز قد کشیده

در برابرم

سطرهای سپید جوهری شده

رد شدی ز شب

خاطرات من جوان شده

انگار در انتهای دور

یک سراب

آب میشود

وقتی که خاطره

شبیه کسی که شبیه تو بود میشود

و روز آب میشود

در برابر تمام نخل هایی که استوارند

در برابر تمام کوهها

تمام دشتها

تمام آسمانها

هر کجا هستم باشم

شعر در من میبارد

و خیال نقاشی میکنم لابه لای دستانم

و تو انگار میروی

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/15

سایه ای به جای ماند


تو قدم قدم رفتی به دوردست

سایه ای از تو قد کشید و رفت

لحظه ای تمام شد

روبروی چشمهایم یک خاطره جوان شد

شب برابرم

یادگار شعر شد

سطرهای من

در دل ستون های سپید

میدوند

روبروی من یک خیابان بلند

روبروی کوچه ای سپید

قد کشید و ماند

تو قدم قدم رفتی و ز تو

سایه ای به جای ماند

سایه ای به جای ماند

و خیالی ماند

و خیالی ماند

و خیالی ماند

و خیالی ماند

و خیالی ماند

و خیالی ماند

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/14

شب شعله ور شده


شب نم نمک به صبح نزدیک میش.د

دلتنگی غریب به شیشه میزند

چشمان خاطره دوباره روشن شده

شب شعله ور شده

شب شعله ور شده

شب شعر میشود

آرام میشوم

نزدیک خواب هم در لحظه ای سپید

در خاطرات من

آرام میروی

تو دور میشوی

شب شعله ور شده

شب شعله ور شده

شمعی نمانده است

با دستهای سرد

خطهای شعر من در شب رها شده

شب شعله ور شده

شب شعله ور شده

در خلوتی خموش

آرام میروی

شب ناتمام مانده است

در گیر و دار لحظه های رفتنت

آخرین نگاه

در خاطرات من به جای مانده است

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/13

هنوزم


هنوزم روز آخر روز افسوسه

هنوزم نامه هام در حسرت اون روز میسوزه

هنوزم گم میشی افسانه میشی از دست من میری

هنوزم انگاری دستامو از پشت شیشه میبینی

هنوزم لحظه های شب یادگاری رو به من دارن

هنوزم خاطراتو لابه لای دفتر من جا میذارن

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/12

ایستگاه آخر


این کوچ ناگزیر

این لحظه های دیر

من،آسمان و شب

گاهی چقدر زود

مرگ تمام لحظه ها فرا رسید

من آخرین قطار نارسیده میشوم

در هر غروب ششمین روز هفته ها

در من به جای مانده هنوز هم

یک بوق ممتد از ناگزیر لحظه ها

من فکر میکنم این غروب هم

تعبیر همان ایستگاه آخر است

حالا چه زود دیر میشود

تصویر همان لحظه های آخر است

تو دور میشدی و بغض میگریست

وقتی که روز روز آخر است

در من هزار بار یک نفر میگفت

گویی که این قرار ،قرار آخر است

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/11

انعکاس سکوت در امتداد شب


گاهی شبیه انعکاس یک سکوت در امتداد شب

تکرار میشود

تکرار میشود

صدایی که بود و نیست

حسرت برای من به توان شب میرسد

شب شعله میکشد

خاموش میشوم

خاموش و بی صدا

من لابه لای یک سطر یک صدا

از راههای دورفاز خاطری صبور

از یاد گذشته های ماندگار

شعر میشوم ،ترانه میشوم

با من به افق به صبح

با من میان همین کاغذ سپید

تکرار میشود

تکرار میشود

حسی شبیه حسی که هر شب از دستهای من میچکد

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/10


شاعر که میشوم


شاعر که میشوم

رویا ترانه ای است که از دستهای من میچکد

شکل تمام خیابانهای سرد

در گوشه خیال من برف میزند

من یک خیابان بلند با کوچه های پر ز پیچ های گم شده

تصویر میشوم کنار یک خیال گم شده

در لحظه های من انگار چیزی رها شده

شاعر که میشوم

حسی شبیه خاطره در من پرسه میزند

احساس گم شدن میان کوچه به شیشه میزند

انگار گم شدم

خیال مرا هیچکس ندید

وقتی که ایستگاه زیر چشمهایم شکست

من گم شدم میان حسرت،نگاه،آه

در پیچ پیچ یک حس بی پناه

من گم شدم وقتی که ایستگاه خط پایان بود

وقتی که خداحافظ جمله آخر بود

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/9

به رویا میپیوندی


در انتهای یک زوال به رویا رسیده ام

وقتی که پشت پلکهایم برف میبارد

انگار سرازیر میشوم

به رویایی سپید

از پشت پلکهایم میروی

آرام

بی صدا

سکوت میکنی

آن دورها

به نسیم و صبح میپیوندی

لحظه طلوع

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/8

حسرت عمیق


من گرفتار یک حسرت عمیقم

که انگار

همچو یک پیچک درون رگهای من مپیچد

و در زوایای ذهنم صدایی تکرار میشود

روزهای سپید

روزهای رفته اند

و حالا انگار آسمانم پر از غبار شده

روزها خاکستری اند

وقتی که شامگاه هم حسرتی دلتنگ است...................

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/7

پایان شب


و شب تمام میشود

کنار یک سکوت

که خط آخر ترانه بود

سکوت،خاطره،نگاه

و شب که از دستهای من میلغزد

لای این خطها

وقت صبح که خوابهای سپید هم تمام میشود

تو میروی

تو میروی

و شب تمام میشود کنار یک سکوت

کنار آه

کنار حسرتی ناتمام

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/6

دلتنگترم


دلتنگم

دلتنگ تمام سطرهای شبانه

وقتی که دستهایم سپید میشود

تو در انتهای دور

دورتر میشوی

لابه لای این خطهای جوهری

لابه لای دستهایم

شعر میروید

دلم گرفته است

دلم شبیه تمام ستون های شب

در انزوایی تاریک

شبیه حسرت دیروز

غروب میشود

تمام غروبها شبیه بهارند

تابستانی که از پس غروبهای بهاری می آید

نگاه کن

اینجا از آسمان غبار میبارد

غبار میبارد

و من دلتنگترم............................

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/5

رویای پشت شبهای من


درانتهای دور

وقتی که دور دور با من عجین شده

رد میشوم ز شب

نزدیک صبحدم

من خواب میشود

تو دور میشوی

از پشت شیشه ها

از پشت دورترین نخلی که دیده ام

حالا که دستهای تو در پشت پنجره

از آسمان چکید

نم نم به پنجره

یک یاد میدمد

یک خاطر عزیز

در من دوباره باز زنده میشود

من رنگ شب

من آفتاب میشوم..................

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/4


وبلاگ تا لحظاتی دیگر به روز میشود

با سلام......................................

وبلاگ تا ساعاتی  دیگر به روز میشود


بعد از 16 روز اومدم مرخصی

شبیه یاد


پرم از عطر

پرم از یاد

پرم از هرچه بود و دگر نیست

قدم میزنم

آرام،تنها

میان لحظه هایی که بود و دگر نیست

و رد میشوی بی حرف

در انبوهی سپید

شبیه یاد

شبیه یاد

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/1

ادامه مطلب3

ادامه نوشته

گذشته


و من روبروی تمام خودم

ناتمام گذشته

تمام آرزوهای زیبای گذشته

دوباره غرق رویا

شبیه روزگار گذشته

و من شعر میگویم

به شکل باد در یاد گذشته

شبی از خوابهایم رد میشوی آرام

شبیه یادگاریهای گذشته

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/1