این کوچ ناگزیر

این لحظه های دیر

من،آسمان و شب

گاهی چقدر زود

مرگ تمام لحظه ها فرا رسید

من آخرین قطار نارسیده میشوم

در هر غروب ششمین روز هفته ها

در من به جای مانده هنوز هم

یک بوق ممتد از ناگزیر لحظه ها

من فکر میکنم این غروب هم

تعبیر همان ایستگاه آخر است

حالا چه زود دیر میشود

تصویر همان لحظه های آخر است

تو دور میشدی و بغض میگریست

وقتی که روز روز آخر است

در من هزار بار یک نفر میگفت

گویی که این قرار ،قرار آخر است

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/4/11