صدای باز و بسته شدن یک در چوبی

و خش خش آخرین برگهای پاییزی که در انتهای شعر من جان میدهند

و بوی برف

.

.

.

آرام آرام قدم میگذارم

در کوچه های برف گرفته بی تو

بانوی برفی ترانه های من

کوچه هایم پر از برف شده

و دستهایم

سپیدند

و حالا انتظار شبی بلند را میکشم

که مرا تنهای تنها در خود فرو میبرد

نفس که بکشم به زمستان میرسم

 زمستان

زمستان

زمستان

زمستان

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

30/10/1388