آرزوی آخرین
"خودم گفتم که تلخه روزگارت
منو بیرون بریز از کوله بارت
دلم میمرد و راه بغضو سد کرد
به خاطر خودت دستاتو رد کرد"
لحظه واپسین بود
تکه های آخرین پل رسیدنت در دستهایم خشکید
آخرین لبخندت را که دیدم
داشتی میرفتی
حالا دیگر چیزی نداشتم
جز
یک آرزو......................
.
.
.
.....................................................................................................................
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۸۸ ساعت 22:17 توسط محسن
|