شبی سپید و بارانی
باران میبارد
بخار چای از قاب فنجان به پنجره میکوبد
باران خیابان را خیس کرده
ماه در دستهای فروردین جا مانده
و در شب های تاریک
ماه لای این کاغذهاست
شعر میخوانم
"شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما................"
.
.
.
خیابان های خیس
بارانی که نم نم میبارد
چکه چکه چکه
خیابانهای خیس سپید
ماشینهای سپید
صدای ممتد بوق
دست های قطع نشدنی
بوق . . .
تهران شهر خیس سپید
و رویاهای سپید
صدای ممتد بوق در گوشم میپیچد
بوق . . .
و من لحظه ای آرام می ایستم
به این شهر خیس سپید مینگرم
وخیره میشوم
به تمام آروزهای سپید
و رویاهای سپیدم
آرام از دیدگانم میگذرند
.
.
وارونه راه میروم
با نیمه ای که گم شد
و روزگار
در حسابهایش مرا تقسیم کرد
و حالا با نیمه تقسیم شده
در این دنیای وارونه
در این شب سپید و بارانی
که بخار چای از قاب فنجان به پنجره میکوبد
و خیابانی که خیس است
خیابانی که خیس و سپید است
وارونه با نیمه ای که نیست راه میروم
.
.
.
امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن
نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!
1388/8/۸