بازی بد قایم باشک
بازی بد قایم باشک
.
قایم شدی
قایم شدی پشت لحظه ها
پشت خاطرات برفی
چشمهایم را که باز کردم
داشتی از دیده گان من پنهان میشدی
دور صورتت را مه گرفته بود
مثل خوابهای مه گرفته من
لحظه خداحافظی رد رفتنت را که گرفتم
باورم نمیشد این بار آخر است که تورا میبینم
و با چشمانم خط رفتنت را دنبال کردم
صدای آرام خداحافظی ات را با چشمهای بسته شنیدم
همیشه از اینکه وقتی چمشهایم را باز میکنم نبینمت میترسیدم
اینبار که چشمهایم را باز کردم
برای همیشه قایم شده بودی
پشت لحظه های نرسیدن
پشت تمام نداشتن ها و تمام ندیدن ها
پشت حصار سرد حسرت ها
برای همیشه پشت دست نیافتنی ترین احساس های ممکن پنهان شده بودی
.
.
.
عقربه های ساعت
به طور معنی داری گیج شده بودند
ساعت5
5شنبه
5سال
5*5*5
چه سرگیجه ای!!!!
چشمهایم را که باز کردم ایستگاه پایانی بود
بعد از 5سال،ایستگاه پایانی
صدای گیج گوینده:
"مسافران گرامی ایستگاه پایانی میباشد لطفا جهت انتخاب مسیر به تابلوهای راهنما توجه فرمایید"
تو با قطاری برای همیشه رفتی
و در ایستگاه پایانی به آرامی گفتی خداحافظ
.
بازی بد قایم باشک
.
این بار با چشمهای باز پیدایت نخواهم کرد
میدانم که دیگر در باورهای مجسم من نمیگنجی
چشمهایم را میبندم
با چشمهای بسته هم میتوان دید
چشمهایم را میبندم
رو به برفهای سفید
اما پشت پلکهای بسته من
بوی باران می اید
پشت پلکهایم دارد برف میبارد
پشت پلکهایم دارد برف میبارد
من چتر ندارم
من از برف دارم سپید میشوم
سپید سپید سپید
اینجا همه چز سپید است
و بانویی در انتهای حسرت ها برای من دست تکان میدهد
.
.
.
.
.
امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن
نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!
1388/7/30