انگار همینجایی
اینجا در ازدحام سرد
یک بانوی سپید
با چشمهای خیس
برای من
تصویر بودنی تا انتهای دور
نقش میزند
و قتی که خالیم
از بودنت
حضور
در دستهای من شعله میزند
بانوی برفی ام
من در ابتدای این فصل سرد
غمگین چشمهای تو میشوم
وقتی که دور دور
در انتهای من
با آن نگاه گرم
از چشمهای تو سرازیر میشوم
من در نهایتم
اینجا مسیر رد پای تو
همرنگ دستهای من شده
من تکه ای ز برف
دستان من شبیه زمستان شده
.
.
.
امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن
نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!
1389/7/29
+ نوشته شده در شنبه هشتم آبان ۱۳۸۹ ساعت 18:46 توسط محسن
|