بانوی برفی ترانه های من

هر شب تو با جامه ای بلند و سفید

از اتاق سرد خاطره های نمناک من میگذری

تو در آن دورها می ایستی

می خندی و دست تکان میدهی

 

بانوی برفی ترانه های من

هنوز هم این فانوس کوچک خاطراتم

زیر طوفان سهمگین این شب سرد سو سو میزند

دلخوشی های بچه گانه و ساده

شوق شنیدن صدای تو پشت زنگ تلفنی که هیچگاه تو در آن سوی خط نیستی

و صدای دوستی،آشنایی ،همسایه ای

که با لحنی نا امید کننده میگوید سلام

 

بانوی برفی ترانه های من

اینها نه التماس است و نه خواهش

من به همین نور کم فانوس قانعم

گرچه روزی ماه را در آغوش میکشیدم

اما در این شبهای نمناک نور فانوس هم مرا گرم میکند

 

بانوی برفی ترانه های من

از روزی که قاب عکس همدم تنهایی هایم شکست

همدم من شعرهای حافظ شده

با شعرهای حافظ با تو حرف میزنم

با یادگارهایی که از تو دارم

کوچه هایی پر از یاد تو

 

بانوی برفی ترانه های من

حال من خوب است

اگرچه دستهاییت فرو ریخته اند

من به این فانوس سو سو زده خاطرات قانعم

توقع زیادی ندارم

دستهایم را روی دیوان حافظ میکشم

و تو با من حرف میزنی


دل نوشته های محسن

1388/6/4