گم شده مرا ندیدی؟؟؟
میدان ولیعصر روبروی سینما قدس
در همهمه و شلوغی
چشمانی مات
خیره به جمعیت مینگرد
عبوری گیج،مبهم،گنگ
و عابرانی که گاه میخندند
دست در دست هم دارند
و چشمان خیره به دنبال گم شده خود میگردند
اگرچه گم شده دیگر نیست!
ولی همچنان خیره می مانند
خیره میمانند و خیره میمانم
گم شده من به هیچیک از اینان شبیه نیست
اگرچه دیگر نیستی نیستی نیستی
و همه چیز میخواهند این نبود تورا القا کنند
ولی هنوز
چشمهایم به کوچه ای که پر از عطر حضور تو بود خیره میماند
و تو در انتهای تمام کوچه ها میخندی و دست تکان میدهی
میخندی و دست تکان میدهی
میخندی و دست تکان میدهی
خیره به من نگاه میکنی
دوباره
دوباره تراژدی آخرین دیدار
پیش چشمانم رنگ میگرد
و دوباره من تنهای تنهای تنها
دیگر نه طعم تلخ قهوه را میفهمم
نه لذت از لحظه هایی که روزی پر از انتظار و شوق دیدار بودند
دیگر کوچه ها زود تمام نمیشوند
گویی لحظه ها کشیده شده اند
و مرا در خود فرو میبرند
لحظه ها با تو کوتاه بودند
کوتاه،کوتاه،کوتاه
و ناگهان عقربه ها از کار می ایستاندند
لحظه ها با تو
حسرت حسرت حسرت...
و لحظه های بی تو
لحظه های بی توست
و حسرت حسرت ها
میدان ولیعصر روبروی سینما قدس
در همهمه و شلوغی
چشمانی مات
دوباره تر شده
دلنوشته های محسن
20/5/1388