انگار تو در راه هستی...............
و شب شبیه ضربان بودنت شعله میکشد
میان همین لحظه ها
میان لحظه هایی که نیستی
میان صدای جیر جیرکها
و همین هوای سرد مرطوب
دستهایت کجاست؟
دستهایت مامن آرامش است
در لابه لای این شب بی باران
تو تجسم بارانی
نگاه کن
آسمانم ابری است
انگار تو در راه هستی...............
.
.
.
امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن
نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!
1389/8/8