انگار تو در راه   هستی...............



و شب شبیه ضربان بودنت شعله میکشد

میان همین لحظه ها

میان لحظه هایی که نیستی

میان صدای جیر جیرکها

و همین هوای سرد مرطوب

دستهایت کجاست؟

دستهایت مامن آرامش است

در لابه لای این شب بی باران

تو تجسم بارانی

نگاه کن

آسمانم ابری است

انگار تو در راه هستی...............

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/8/8

آفتاب میشود



در انتهای شب

در چشمهای من 

آرام میشوی

من در نگاه تو

آواره میشوم

از دستهای تو

مهتاب میچکد

از تیرگی شب

وقتی رها شدیم

صبح از نگاه تو

آفتاب میشود

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/8/7

ز ندان بی تو بودن




دیوارهای سنگی

این راه های ناتمام

در حال بی تو بودنم

من شعر میشوم هنوز

وقتی که خالی از توام

در خلوتی که ناگزیر

زندان بی تو بودنم

اینجا که سهم من شده

تنهایی عجیب و غم

من ضرب میشوم در این

زندان بی تو بودنم

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/8/6

انگار  همینجایی



اینجا در ازدحام سرد

یک بانوی سپید

با چشمهای خیس

برای من

تصویر بودنی تا انتهای دور

نقش میزند

و قتی که خالیم

از بودنت

حضور

در دستهای من شعله میزند

بانوی برفی ام

من در ابتدای این فصل سرد

غمگین چشمهای تو میشوم

وقتی که دور دور

در انتهای من

با آن نگاه گرم

از چشمهای تو سرازیر میشوم

من در نهایتم

اینجا مسیر رد پای تو

همرنگ دستهای من شده

من تکه ای ز برف

دستان من شبیه زمستان شده

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/7/29

بوی پیراهن تو


بگذار جای خالیت را با همین کلمات

با همین کاغذ سپید پر کنم

وقتی که مشامم از عطر پیراهن تو پر میشود

در دوردست

نزدیک دستانم

از پشت همین شیشه های تار

میبینمت

و تو در انتهای هر دیدار لبخند میزنی

بانوی برفی ترانه هایم

.

.

.

امضای تمام نوشته هایم:دل نوشته های محسن

نامه رسان نامه هایم را برای بانوی برفی بخوان!

1389/7/۲۸